مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها ( زبانحال حضرت خدیجه)
بهر پـیـمبر از طرف حق خـبر رسید جبـریل باز با خـبـری تـازه سر رسید آورده است وحی! که بیچون و بیچرا بنـشـیـن به چـلـه بار دگر گـوشۀ حرا آورده است وحی! که خلوت کن ای رسول حالا دوباره ترک جماعت کن ای رسول از خلق رو بگیر که حکم خداست این با دوست خو بگیر که حکم خداست این ****** اینک محـمد ست که شیدا و بـیـقـرار با پای سر به سوی حرا گشته رهسپار میگفت من چه گویم اگر عزم عزم اوست هر جا که چشم وا بکنی بزم بزم اوست جانم هماره تشنۀ دیدار و صحبت ست جز روی او مرا به تماشا چه حاجت ست! خیری نهفته! در پس این چله بیگمان خـیری شبـیه بارش رحمت از آسمان القصه باز! قاصدک خوش خبر رسید طی شد زمان خلوت و چله به سر رسید گویی دوباره وقت بشارت رسیده است گویی رسول باز به بعثت رسیده است آورده جـبـرئـیل چه آیـاتـی از بهـشت شیرین تر از همیشه چه سوغاتی از بهشت سیـبی که دستـچـیـن خدا بوده از ازل دارد نـهـفـتـه در دل خود یـازده غزل جان خـدیـجـه را به لب آورده انتـظار چشمش به در که میرسد از راه بوی یار این عطر احمد ست که انگار پشت در آری محمد ست که انگار پشت در ... ای خندهات بهشت به خانه خوش آمدی! بر صورتم شکفت جوانه! خوش آمدی از دوری تو نیـست عـذابـی عـذابتر از انتظار توست چه کاری ثوابتر؟! از اشک شوق ساحت چشمان من ترست از هرچه بگذریم صدای تو خوشترست اینک! بزن دوباره صدایم رسول عشق آوردهای چه هـدیه برایم رسول عشق خوشبوتر از همیشه شدی، چیست ماجرا؟ آوردهای چه بوی خوشی با خود از حرا این عطر سیب رایحهای آشناست!نه؟! قدری شبیه بوی خوش مرتضی است!نه؟! وقـتی دل ست، کـشـتۀ خـال سـیـاه تو چـشمـم چگـونه سیر شود از نگـاه تو گـفتی بناست تا که به اعجـاز روشنی در سـیـنـهام خـدا بـنـهـد راز روشـنـی این راز روشنی که همان راز خلقت ست با من عجیب نیست اگر گرم صحبت ست ****** با من چه خوب دختر من! گرم صحبتی والـلّـه، مـــادری تــو دارد سـعــادتــی شکـر خدا که مـحـرم تـنهـاییام شدی تسکین درد و مـرهـم تـنـهـاییام شدی از من اگر زنان قـریـشی گـسـسـتهاند قلب مرا نه!حرمت خود را شکستهاند حس میکنم ترا و نفـس میکشم تو را لبـریزم از خدا و نـفـس میکشم تو را حـتی شـبی نخـفـتـهام از شـوق دیدنت تنها نه من شکـفـتهام از شـوق دیدنت! هستـنـد بـیـقـرار تو ای نفـس مرضیه کـلثوم و ساره، مـریـم عـمران و آسیه القـصه باز وقت بـشارت رسیده است هنگامۀ شگـفتی و حیرت رسیده است این راز خلقت ست که اینک عیان شده است شوری به پاست، ولوله در آسمان شده است در ساق عرش وه که چه سوری گرفتهاند در خـانۀ رسول چه شوری گرفـتـهاند کـلـثوم و سـاره، مریـم عمران و آسیه گرد سر خـدیـجه به طوفـنـد و تـلـبـیه ده حـور از بهـشت به تـهــنـیت آمـدند ده حور از بـهـشـت به این نیت آمـدند تا پر کـنـند کـاسۀ چـشـمان خویش را از نـور کـوثـری که فـرسـتاده کـبـریا در جامهای سپـیـدتر از چهـرۀ رسول پـیچـیـدهانـد جـان تـو را زهـرۀ بـتـول ای بضعة الرسول به دنیا خوش آمدی راضیه، زهره، انسیه، حورا خوش آمدی کام تو را گـشود، محـمـد به بـوسـهای غـم از دلـش زدود محـمد به بـوسهای بر لب جز ان یکـاد نـمیکرد زمـزمه از بس که بود روی تو چون ماه فاطمه باید که از نـگـاه محـمد تو را شناخت از خشم و از تبـسم احـمد ترا شناخت دارد به صدق!خصم تو این گفته را قبول تنها صدیـقه بود! جگـر گـوشۀ رسول باید به وقتش از غم جان کاه تو نوشت از قلب خـون و سیـنۀ پر آه تو نوشت از میخ و شعله و در و دیوار! بگذریم وقـتـش کـنون نـیامده بگـذار بگـذریم! |